تاریخ انتشار :چهارشنبه 26 جولای 17.::. ساعت : 11:30 ق.ظ
فاقددیدگاه

همیشه شهدا به دادمان رسیده اند ! (سفرنامه شهدا زرند)

همیشه شهدا به دادمان رسیده اند !
در این روزها که کل کشور پر شده از حرف و اخبار اتفاقاتی که جو کشور را متأثر خود کرده است از قتل کودک گرفته تا بازداشت مسئولین و تهدید یک قبیله عربی و حرف های بی جای آن مردک کاکل طلایی آمریکایی و … ناگهان کشور در سالروز شهادت امام صادق علیه السلام رئیس مذهب شیعه خبری تمام خبرگزاری ها را تحت شعاع خودش قرار میدهد . تیتر بیشتر روزنامه ها و خبرگزاری ها این بود “شهید گمنام سلام”
همیشه به دادمان رسیده اند ، آن روزها که از جانشان گذشتند تا ایران بماند و امروز حاضر شدند تا از بودن در جوار بی بی بی حرم بگذرند و حتی با چند تیکه استخوان باز هم غوغا به پا کردند . درست است شهدا گمنام را میگوئیم . چند روز پیش بیش از ۲۰۰ شهید گمنام و تعدادی با نام ، مجنونین جزیره مجنون و خیبرگشایان عملیات خیبر به کشورمان آمدند و تمامی شهر ها و روستاها را عطرآگین به عطر حرم حسین کردند .
در عین ناباوری شنیدیم میهمان داریم آن هم چه میهمانانی ، باز هم گمنام …
وارد شهر شدند ، مردم آمدند ، مردم ثابت کردند که پای ارزشهای انقلاب محکم ایستاده اند هرچند که منافقان داخلی و خارجی وانمود میکنند مردم مثل قبل نیستند. بدرقه کردند ، دلشان تاب نیاورد ، تابود که جایش در بالای ماشین نیست ، جایش روی شانه است ، شهید گمنام جایش روی سراست چون از همه چیزش گذشته است . یکی روی تابوت گل میریخت یکی نقل میریخت مادری اشک میریخت جوانی در دلش تصمیمی میگرفت ، رزمنده ای غبطه میخورد ، نوجوانی مبهوط بود ، کودکی متعجب …
ناگهان مداح گفت یک شهید ۱۸ سال سن دارد و غواص و دست بسته ، مثل اینکه همه منتظر جرقه بودند ، بغض ها شکست ، باران گرفت ، ناله ها بلند شد . سقاخانه باز هم محل وداع بود ، نه ! تازه اول راه است ، شهدا هر کدام سفر کوتاهی در راه دارند . یک شهید به شمال شهرستان رفت و آن یکی به جنوب و آن یکی به شرق … دست بردار نیستند این شهدا ، شاید یکی حاجتی داشته باشد و نتوانسته باشد بیاید شهدا میروند تا حاجت ها را جمع کنند فردا شب شب جمعه است ، حاجت ها باید در کربلا به دست مادر برسد !!! همه روستاها و دهستان ها و بخش ها زیر سلطه گمنامانی شدند که به ظاهر میهمان ولی میزبان واقعی بودند .
شهید ۲۵ ساله سفرش تمام شد ، به سمت امام زاده عبدالله مطهرآباد آمد،فکر میکنم شهید وقتی به حرم رسید او هم دلش امام رضایی شد و حتما دست برسینه گذاشت و مثل خیلی از ماها گفت “السلام علیک یا امام زاده عبدالله ” و در دلش آرام گفت السلام علیک یا غریب الغربا …
وداع کردند مردم بهشت وحدت ، زمان خاکسپاری نزدیک بود ، از حلقه های اشک در چشمان بسیجی ها و پاسدارانی که چند روز با شهدا بودند معلوم بود دلشان تنگ میشود برای شهید . شهید باز بر دوش نشست و راهی بشهت رضا شد . تا حالا ندیده بودم کسی با دمام زدن گریه کند ، اما هوای شهر و هوای دل مردم بسی ابری بود . مادر شهید روی تابوت نقل میپاشید به شهید میگفت یادت هست برای پسرم هم همین کار را کردم ؟ تو هم پسرمی . پدر شهید مثل روزی که پسرش را آورده بودن محکم بود ولی معلوم بود در دلش آشوب است . برادر شهیدی را دیدم که پابرهنه همراه تشییع کنندگان میرفت میگفت آن روز که برادرم را آوردند کوچک بودم امروز میخواهم جبران کنم . خواهران شهدا همیشه زرنگ اند ، یک خواهر شهید زودتر از همه سر قبر شهید نشسته بود و درد و دل میکرد با قبر خالی ای که تا لحظاتی دیگر حرم دلدادگان و عاشقان می شود .
یکی داد زد ، شهید رسید …
دل ها به طلاتم افتاد ، یکی اسپند دود میکرد ، یکی سقا بود و آب میداد ، یکی کشان کشان گوسفند می آورد تا جلوی میهمان سر ببرد . سالها بود مردم بهاآباد منتظر این روز بودند . یکی میگفت نزدیک ۱۵ سال است به هر دری زدیم ، سینه اش را صاف کرد و گفت بالاخره خودش خواست و آمد .
نماز که خواندند تابوت حرکت کرد ، و رفت در زیر گنبد . تابوت را باز کردند ، یکی شهید را روی دست گرفته بود و فریاد میزد یا حسین ، ذکر یا حسین که آمد همه یکصدا شدند ” یا حسین ” ! ناگهان یکی فریاد زد ، “یا زهرا” کسی این بار هم صدا نشد ، همه یاد گمنامی و بی حرمی و قبر پنهان بی بی افتادند . فقط اشک بود که پاسخ این ذکر را میداد . شهید دفن شد اما همه ایستاده بودند هنوز، دلکندن از شهید گمنام بسیار دشوار است و آرام کردن دل بسی سخت لحظات آخر ماندن میهمانان در شهر بود آن شهیدی که به سمت روستاهای شمال غربی زرند رفته بود به شهر رسیده رسید . به گمانم شهدا شب جمعه ای دورهمی دارند ! بوستان شهدا و حرم شهدا گمنام مسیر بعدی شهداست ، حتما شهید ۱۸ ساله غواص گمنام پیغامی دارد برای دو همرزمش که در بوستان شهدا هستند ، شاید حامل سلام مخصوص مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها هستند ؟ نمیدانیم ، فقط میدانیم که امشب جمعشان جمع است . یکی جارو میزد ، ایستگاه صلواتی راه انداخته بودند ، یکی پرچم به دست داشت و صدای حاج مجتبی رمضانی که میخواند “شهید گمنام سلام ، خوشومدی مسافر من خسته نباشی پهلوون ” همه را یاد روزی انداخته بود که در همین محل غوغا بود برای تشییع و تدفین دو شهید گمنام ! اما این وسط چشم های همه خیره به مسیر بود ، ناگهان یکی گفت : بچه ها میهمان ها آمدند … چراغ های روشن ماشین ها حرفش را تائید میکرد . خانواده شهدا حال دیگری داشتند ، جوانان اشتیاق ، چانه زنی برای اینکه چه کسی زیر تابود باشد بالا گرفته بود شهید روی دست ها حرکت میکرد و به سمت جایگاه میرفت . نه ! دل شهدا بیشتر از اینها برای هم تنگ شده بود ، شهدا میخواستند هم را در بغل بگیرند تابوت به سمت قبور مطهر شهدا رفت و بین دو شهید قرار گرفت …
اینجا عشق بازی پیر و جوان نمیشناخت همه حاجت هایشان را بلند میگفتند و مدد میخواستند . نوشتن روی تابوت که جای خود داشت یکی از بچه های موسسه میثاق به نیابت از همه نوشت ” سلام ما را به مادرت حضرت زهرا برسان” …
مسافر ما رفتنی شد و به سوی ریحان شهر حرکت کرد . فردا روز موعود است .
صبح جمعه دعای ندبه ریحان شهر حال و هوای دیگری داشت ، چون جلوی مجلس دو میهمان ویژه حضور داشتند . متی ترانا و نراک را وقتی خیره باشی به دو تابوت شهید گمنام بهتر درک میکنی . مارش گروه موزیک نشان از این داشت که وقت رفتن است . در محل دفن پیکر مطهر شهدا چشم ها منتظر بود که میهمانان برسند ، از راه دور هم آمده بودند کسانی که عشق شهید و شهادت داشتند ، نوه سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی هم میهمان ویژه بود . تابوت ها که باز شدند روی دست رفتند شهدا ، دور افتخار متعلق به شهداست نه هر کس و ناکسی . و چه زیبا و با غرور در محوطه دور میزدند و التماس مردم در مقابل جوانانی که با قد رشید رفتند و با دو کیلو استخوان برگشتند دیدنی بود . امانت های خدا که به خاک سپرده شدند ، دل خیلی ها گرفت . پاسدار همراه شهدا میگفت دلمان تنگشان شده ، عکاسی میگفت چه زود گذشت ، عاشقی میگفت حیف … این حیف حرف های زیادی داشت ، واقعا حیف که چه زود گذشت این میهمانی لاله ها که آب و جاروی حیاطش اشک بود و بهترین جای میهمان سر انگشت عاشقان …
میهمانی تمام شد اما میهمان ها ماندند ، حالا ما میمانیم و میهمانانی که توقع از ما دارند ، میهمانانی که در کنارمان هستند و گذرمان هر روز از سر کوی آن هاست .
خداکند میهمان دار خوبی باشیم.

دیدگاه خود را به ما بگویید.