تاریخ انتشار :پنج‌شنبه 30 ژانویه 14.::. ساعت : 4:15 ق.ظ
فاقددیدگاه

مراسم روایتگری ۷بهمن ماه ۱۳۹۲ با حضور آزاده بزرگوار حاج محمد حسین ضیاالدینی

ziaadini

میهمان این هفته روایتگری در  مورخ سه شنبه ۷/۱۱/۱۳۹۲ جناب آقای ضیاء الدینی بودند، ایشان روایتگری این هفته را به موضوع عملیات والفجر ۴ پرداختند و از آن روزهای به یاد ماندنی گفتند و اینگونه آغاز کردند که: عملیات والفجر مقدماتی به دلیل اینکه عملیات پیش دشمن لو رفته بود موفق آمیز نبود. قرار بود این عملیات در ۳ مرحله انجام شود در آخر با شکست روبه رو شد تا اینکه در فروردین ماه سال بعد علمیات و الفجر ۱ انجام شد در ادامه صحبتهایشان آقای ضیاء الدینی از شهید بزرگوار علی پوربرخورداری یاد ی کردندو در مورد خواب این شهید در جبهه ها صحبت کردند که شهید بزرگوار خود را در خواب دید ه اند که ماه به زمین آید  و یک تکه از ماه را بر می دارد و این شهیدبزرگوار ماجرای خواب خود را به  آقای شوشتری می گویند و ایشان اینگونه تعبیر می کنند که شهید خواهید شد.

شهید پوربرخورداری در گردان امام صادق (ع) حضور داشتند. در خط اول ابتدا گروه تخریب می رود تا مین ها را خنثی کند و همچنین در خط دوم یک سری محورها برای خود عراقی ها بود که اگر سربازان دلاور ایرانی در آنجاشهید شوند امکان دسترسی به شهدای محور نداشته باشیم.

شب عملیات شهید معروف به دائی محننی اسلحه خود را همراه نداشت و ایشان با یک سرنیزه سرباز عراقی را به درک واصل کرد. این شهید بزرگوار  نگذاشت چند تا عراقی که در حال فرار بودن را به رگبار ببندند و باعث شدند که سربازان عراقی روی مین ها رفته و کشته شوند و هم اینکه مین ها خنثی شوند تا اینکه محور برای بچه ها باز شد.

شب پس از شهید شدن تعدادی از بچه ها، بی سیم ها نیز از بین رفتند و ارتباط بی سیمی قطع شده بود و تانکها به طرف ما در حال حرکت بودند و کوچکترین فردی که حرکتی نشان می داد با تک تیراندازهای عراقی به شهادت می رسیدند کوچکترین فردی که سرش را عقب نگه بدارد یا بالا بگیرد تک تیزاندازها بهش تیر می زدند و شهید می شدند بچه های یکی یکی داشتند می رفتند  و در این عملیات بود که یکی از بچه ها به نام شهید ابراهیمی از بچه های سیریز وقتی سرخود را بالا گرفت تیر به سر او اصابت کرد و او به شهادت رسید. عراقیها نزدیکمان بودند ، آن شب بچه ها داشتند به صورت یک صفی حرکت می کردند تا اینکه اسیر شدند . تو اون لحظه بچه ها یک بار دیگر به سمت ایران نگاه کردند. شدت آتش ایجاد شده آنقدر زیاد بود که چیزی دیده نمی شد بعد ها که بچه ها یی اومدن پیش ما و اسیر شده بودند از قول سردار سلیمانی گفتند که بیشترین آتشی که دشمن در جبهه ریخته سرمون در عملیات والفجر بوده است.

ساعت ۴ عصر شام خورده بودیم و  شب گرسنه و تشنه، زخمی شده بودیم بنابراین از عراقی ها طلب آب کرده در حالیکه دشمن به ما سیگار می دادند. از همان ابتدا نسبت به ما نگرش شر داشتند و خیر ما را نمی خواستند.

بعد از اسیر شدن بچه ها به پایگاه هلی کوپتر منتقل شدند و بعد به العماره بردند و بعد به بغداد بردند و درآنجا با کتک و شکنجه بچه ها را مورد پذیرایی قرار می دادند بطوریکه از زخم های قبلی بچه ها خون جاری می شد و بسیاری از بچه ها را دراین اسارت مورد شکنجه و آزاد قرار می دادند، خون از زخمهای بچه ها میومد و عراقیها زخم بچه ها را پانسمان نمی کردند، و بعد مارا به اسارتگاه موصل انتقال دادند.در داستان حضرت یوسف : خداوند پیامبر خود را در زندان قرار می دهد، تا بسیاری از زندانیان از طریق حضرت یوسف مسلمان شوند.

خداوند در اسارت نیز سید علی اکبر ابوترابی را نیز برای ما فرستاده بود کسی که اسارت دوران رژیم پهلوی را کشیده بود همانطور که زمان شاه امام خمینی (ره) راهنما و راهبر بود ایشان هم در اسارت راهنماو رهبر ما بودند و بدن او کاملاً با اسارت ورزیده بود بنابراین با حضور ایشان یک قوت قلبی برای ما در اسارت ایجاد شده بود حتی که حاج ابوترابی در اسارت زخمی می شده آنقدر زخم ایشان شدید بود که خبر شهادت ایشان را دادند و همان زمان بود که امام خمینی (ره) پیام تسلیت به خانواده ایشان دادند و سه روز عزای عمومی اعلام کردند. اما پس از ۵ الی ۶ ماه مشخص شده که حاج آقا ابوترابی زنده و در اسارت می باشند.

خدا میخواست ایشان باشند تا اسیران را رهبری کند. بسیاری از بچه ها را در دوران اسارت شکنجه می دادند مثلاً بچه های اگر ریش خود را بلند نگه می داشتند بیش از ۳ روز آنها را مجبور می کردند که ریش خود را با تیغ بزنند و نگه ندارند اگر از این کار خودداری می کردند به روی صورت آنها را سنگ پا یا سیم می کشیدند و یا اینکه اجازه نمی دانند نماز جماعت برگزار کنند اما بچه ها برخلاف حرف آنها نماز جماعت برپا می کردند و آنها بچه ها را شکنجه می دادند، لذا حاج آقا ابوترابی به اسرا گفتند که نماز جماعت مستحب است نماز را فرادا بخوانید.

 « معنویت ابوترابی» : معنویت ایشان آنقدر زیاد بود که مسیحی یک ساعت به احترام آقا دوزانو می نشستند و حتی برخی از عراقی ها به دلیل ابهت معنوی حاجی از کتک زدن ایشان امتناع می کردند . ایشان بعد از ۶ ماه نامه ای از زن دائی خودشان دریافت کردند که دائی او مرده است. پس از شنیدن این موضوع یک زیارت امین الله و دو رکعت نماز می خواند و ثواب آن را نثار ایشان می کند بعد از ۶ ماه همان شب زن دائی خود را در خواب  می بیند که شوهرش می گوید در این ۶ ماه در خواب بودم اما از امروز راحت شدم پس ازآن دو مرتبه همسر دائی حاج آقا ابوترابی به ایشان نامه می نویسد که ما متوجه شدیم که شما ۲ رکعت نماز و زیارت امین الله برای دائی خود خوانده اید.

و این انقلاب امام زمان می باشد و خودش پشتیبان این انقلاب است.

دیدگاه خود را به ما بگویید.